همسایه قلبم به قلم سعیده براز
پارت هفده :
نگاهشو از مار گرفت و به من که داشتم الکی گریه میکردم و داد میزدم مار... مار..خیره شد.
سریع به سمتم خیز برداشت و با یه حرکت بغلم کرد و من به سمت دیگه ای برد و روی زمین گذاشت. وای خداجون این واقعا زورش زیاده ها!
بعد هم رفت سروقت مار بیچا ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
پرنیا
00دختر موقع عقل پخش کردن کجا رفته بودی خدا عالمه